مامان پیشنهاد داد اتاقهایمان را عوض کنیم، چونکه این اتاق اسماً مال اوست و رسماً محل خواب و کار من. راست میگوید. از اتاق خودم بهعنوان انباری استفاده میکنم -اگرچه فضای بزرگی از انباری خانه را هم اشغال کردهام- و اینجا میخوابم چون ظاهراً در اتاق خودم جا نبود تختخوابم را نصب کنم، اینجا طراحی و گلدوزی میکنم چون نورش بهتر است و نور اتاق خودم کفاف نمیدهد چون مدتها پیش برای پیشگیری از پوسیدن قالی پشمی، به شیشهها کاغذ الگو چسباندم و در واقع رنگ چنان زیبایی به فضا میداد که فکر جایگزینی کاغذها با زیرپردهای ضخیم را از سرم بیرون راندم حتی وقتی پولش را داشتم، و در نهایت اینجا خیاطی میکنم چونکه خب واضح است، جابجایی روزانهی چرخخیاطی عاقلانه به نظر نمیرسد. همهی اینها برای اینکه هنوز هم به اندازهی وقتی به این خانه آمدیم از اینجا بیزارم. برخورد با اتاقم و تقریبا هر جای دیگری از این خانه بهعنوان انباری و تمیز کردن سالی دو بار پنجرهها و بیتوجهی به گردگیری و جارو کشیدن، همه برای این است که هنوز امیدوارم ماندنمان اینجا موقتی باشد و فردا دیگر جمع کردن و رفتن را آغاز کنیم. جایگیری در اتاقم و پذیرفتن سهمم از این چهاردیواری، بهمعنیِ شکست من در این نبرد تکنفره است.
دیگر دستوپا نمیزنم و آزادانه شناور میشوم تا با باز و بستهشدن مجرای گوشم و گلویی که از قورت دادن ناگهانی آب از دماغم میسوزد، هیچچیز دیگری احساس نکنم. دکوراسیون جدید حالم را بهتر میکند... آه، حتما.
4. اینم نداریم....برچسب : نویسنده : thearies بازدید : 5